گاهی آدم خودش رو توی یه چیزای خاصی می‌بینه. مثل یه شخصیت داستانی یا یه آهنگ یا یه نقاشی یا حتی یه حیوون و کلی چیزای دیگه. منم خودم رو توی خیلی از همین چیزایی که گفتم دیدم. اما شاید به هیچ کدومشون اونقدر احساس نزدیکی نکردم که به گل مرجانم احساس شباهت کردم. البته امیدوارم باقی گلام از این حرفم ناراحت نشند چون می‌دونند اونا رو چقدر دوست دارم، اما من خودم رو توی تک‌تک اون خارای زمخت مرجان می‌بینم، توی ساقه شکننده و نرمش، توی تک‌تک اون برگای سبز و حساسش که حتی اگه با لطیف‌ترین دستمال هم لمس و پاکش کنی، فرداش همون برگ زرد می‌شه و می‌افته، یا به یکی-دوتا گل خیلی ریزش که اصلا به اون ابهت و تیغاش نمیاد یا حتی به خاک ماسه‌ایش و اینکه خیلی توی خاک نرم و سبک دووم نمیاره. این مخلوطِ ده به یکِ زمختی و لطافت انگار روح خودمه که به قالب یه گل در اومده. با همه اون ریزه‌کاریاش و مناسبتاش.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها