خسته‌ام، آشفته‌ام، آغشته‌ام به غمی توصیف‌ناپذیر. در یک کلام غمی‌ام». در طی این یازده سال یادداشت‌نویسی آنقدری با این واژه‌ها بازی کرده‌ام و آنقدری با آنها جورچین ساخته‌ام و آنقدری دومینوی واژه‌ها را برای یک حرکت انگشت مخاطب چیده‌ام که حالا بلد باشم حرف دلم را خالی کنیم در لابلای سپیدی‌های سکوت‌گرفته این خطوط موازی پرهیاهو. اما به احترام همین دو برچسبی که روی رایانه‌ام چسبانده‌ام، دیگر نمی‌خواهم حرفی از این دو موضوع بی‌فایده بزنم: یکی ت و دیگری جامعه. این دو را با دو قرمز بزرگ چسبانده‌ام به اینجا تا یادم نرود که حرف زدن از این دو هیچ فایده‌ای ندارد، فقط وقت و اعصاب نویسنده و خواننده را می‌گیرد‌. وقتی که می‌شود این وقت و اعصاب را صرف کلی کار خاله‌زنکی، جذاب، سرگرم‌کننده و کم‌تنش دیگر کرد، چرا این دو موضوع پرهزینه و بی‌تاثیر؟! 

اصلا بیایید از برف جینگیل پینگیلی حرف بزنیم که این همه کودکانگی‌هایمان را زنده می‌کند. یا اصلا نه. بیایید از تراژدی عاشقانه پاییز حرف بزنیم که غمی لطیف را همچون پالتویی ضخیم روی دوش‌های یخ‌کرده‌یمان خواهد انداخت. یا باز هم نه. اصلا بیایید از دیوانگی‌های معصومانه گام برداشتن زیر باران، بی‌ هیچ چتر و سایه‌بانی روده‌درازی کنیم. یا شاید این هم نه. بیایید از نشستن پشت شیشه‌های بخار گرفته این روزها بنویسیم. از قلب‌ها و حرف‌های موقتی کشیده شده روی این شیشه‌ها. تازه همه این‌ها را می‌توان با دومین آهنگ بهاری چهارفصل ویوالدی همراه کرد و ته از غوغای جهان فارغ بودن را هم درآورد.

این‌طوری بهتر نیست؟ کبریت بی‌خطرتری نیست؟ هیچ مخالفی هم ندارد. هر کسی هم می‌تواند بیاید زیرش یک دونقطه بگذارد با هر چندتا پرانتزی که عشقش می‌کشد. آخرش هم کسی نمی‌آید بگوید از نوشته‌هایت احساس ناامنی می‌کند یا کس دیگری نمی‌آید بگوید نوشته‌هایت به حریم مخاطب می‌کند. همین‌قدر گوگولی موگولی و مامانی و رمانتیک.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها