بعد از مدتی کنار اومدن با تاربینی، بالاخره یه تی به این تن لش دادم و رفتم واسه عوض کردن عدسی عینکم. طبق معمول بیناییسنجه اون عینک مخصوص که عدسی نداره رو گذاشت روی صورتم. من رو نشوند جلوی اون خزترین تابلوی جهان. جلوی چشم چپم یه مانع گذاشت و قبل اینکه ازم بپرسه کدوم چنگال کدوموریه خودم گفتم به جز ردیف اول باقی رو نمیبینم. بعد اولین عدسی رو گذاشت جلوی چشم راستم. ردیف اول و دوم رو ازم پرسید. بعد همینطور عدسی اضافه کرد و هرچی جلوتر میرفت کنتراست تصویر بیشتر میشد و مرز تصاویر واضحتر میشد اما از طرف دیگه انقدر اون عدسیا رو دستمالی کرده بودند که با اضافهشدن هر کدومشون، یه هالهٔ محوی هم به تصویر اضافه میشد. به عبارت دیگر هرچی جلوتر میرفتیم تصویر کثیفتر و در عین حال تفکیکشدهتر میشد. مثل وقایع تاریخی که هرچی ازمون فاصله بیشتری میگیرند، ما مجبوریم با عدسیهای بیشتری اونا رو ببینیم و دربارهشون قضاوت کنیم. مثلا شاید ما از چهارسالگیمون چیزی به خاطر نداشته باشیم، اما از عمهمون بشنویم که اون موقع دستمون رو چسبوندیم به چراغ نفتی و سوختیم. در واقع ما داریم با عدسی عمه به چهارسالگی خودمون نگاه میکنیم. اما این تنها عدسی روی چشممون نیست. ما با برداشت اکنونی خودمون از خودمون به چهارسالگیمون نگاه میکنیم. مثلا اگه الان خودمون رو منزوی و ترسو میدونیم، از عدسی انزوا و ترس و برداشتای عمه از ما، به خودمون نگاه میکنیم. اما بازم اینا تنها عدسیهای روی چشم ما نیست. یه نوع عدسی نسلی هم هست و ما یه برداشت نسلی از همنسلان خودمون داریم. مثلا اینکه نسل ما جنگزده، خجول و بدون اعتماد به نفس و بیدغدغه است. ما از ورای این عدسیهای نسلی به چهارسالگیمون نگاه میکنیم. اما هنوز تموم نشده. یه نوعی عدسی عصری هم داریم. ما یه گویشی از عصر خودمون داریم. عصر اطلاعات، تکنولوژی، هوش مصنوعی، شبکههای اجتماعی، ابزارهای همراه و. ما از پشت این عدسیهای عصری به چهارسالگیمون نگاه میکنیم. ولی هنوز تموم نشده. ما یه عدسی حالت روانی هم داریم. اینکه الان خوشبینیم یا بدبین، خوشحالیم یا ناراحت، پیروزیم یا شکستخورده، افسودهایم یا شیدا. یه عدسی هم برمیگرده به نوع برداشت من از عمهام. اینکه ازش خوشم میاد یا نه، اینکه اون رو راستگو میدونم یا نه، اینکه از نظر من آدم داستانپردازیه یا واقعنگر. یه عدسی دیگه برمیگرده به نگرش ایدئولوژیک من به جهان و کودکان. مثلا اینکه من به آزادی تام و تمام کودکان قائلم یا به پدرسالاری قاطعانه. اینکه کودک رو موجودی اضافی و ناتوان میدونم یا موجودی محترم و سرشار از ایده و استعداد. من از خلال این عدسی ایدئولوژیک هم به کودکی خودم نگاه میکنم.
اگه دقت کنید همه اینایی که گفتم فقط برمیگرده به نگاه من به اتفاقی در زندگی خودم که خودم تجربهاش کردم و فاصله چندانی ازش نگرفتم. حالا فکر کنید یه جایی نوشته زید از عمرو از جابر از حامد از کاظم از قاسم نقل میکنه که برای فلان آدم در چندصد سال پیش بهمان واقعه اتفاق افتاد و اون بیسار جمله رو بیان کرد. حالا به نظرتون ما داریم از خلال چندتا عدسی به این رویداد نگاه میکنیم؟ نه تنها هر کدوم از این افراد خودشون به تنهایی همه اون عدسیای بالا رو دارند، بلکه هر کدومشون نسبت به عدسیای راویان قبلی هم برداشتای شخصی خودشون رو دارند. میبینید از توش چه تصویر ترسناکی داره ظاهر میشه؟ انگار که در هر لحظه ما در حال آفرینش گذشتهای نوتر و هماهنگتر با اکنونمون هستیم. تصویری که لحظه به لحظه از اونچه که به واقع اتفاق افتاده، داره بیشتر و بیشتر فاصله میگیره.
نیچه میگه ما سه نوع نگرش به تاریخ داریم:
این نگرش انتقادی نیازمند آگاهی به اون عدسیایی هستش که فرد داره از خلال اونا به وقایع نگاه میکنه. خود نگاه انتقادی هم در وهله اول به معنی بررسی تکتک اون عدسیا و تمیز کردنشون از هر کثافتی و در نهایت نقد و بررسی خود روایت تاریخیه. اما صرفنظر از این همه روضهای که خوندم، جامعه ما هنوز حتی نگرش عتیقهای و یادبودی درست و درمونی به تاریخش نداره. دیگه چه برسه به نگرش انتقادی مرحله اول و دوم.
درباره این سایت