• یادته بهت گفتم از اینکه توی رابطه مورد استفاده قرار بگیرم، خوشم نمیاد؟
  • آره. خب که چی؟
  • خب این مدت که داشتم توی افکار و انتظاراتم عمیق‌تر می‌شدم، دیدم در حقیقت این خود منم که توی رابطه نگاه ابزاری به طرف مقابل دارم و همین نگاه رو دارم به دیگران هم بسط می‌دم.
  • بعد اون‌وقت چطوری به این نتیجه رسیدی؟
  • شاید از یه اتفاق ساده نتیجه‌اش شروع شد. چند روز پیش از کسی توقع یه لطفی رو داشتم و انتظار داشتم که انجام بده ولی خب خودش رو به در و دیوار زد و منم بی‌خیالش شدم.
  • خب اگه لطف بوده، چرا توقع و انتظار داشتی؟ این‌طوری انگار اون کار رو بیشتر از اینکه لطف اون آدم بدونی، حق خودت و وظیفه اون شخص دونستی.
  • آره خب اینم حرفیه. راستش از این منظر بهش نگاه نکرده بودم. ولی موضوع چیز دیگه‌ایه. متوجه شدم که یه جورایی دلم با طرف دیگه صاف نیست. و اون گرایش انقطاع رابطه» دوباره اومده سراغم تا این آدم رو هم به لیست آدمای بی‌اهمیتم اضافه کنم.
  • پس قبلش اون آدم برات اهمیت داشته.
  • آره ولی به گمونم اهمیت دوستانه نداشته بلکه اهمیت ابزاری برام داشته. بگذریم. داشتم می‌گفتم. داشتم این آدم رو هم به لیست خاکستریم اضافه می‌کردم که یهو به خودم اومدم. گفتم غمی داری چیکار می‌کنی؟ فقط به خاطر اینکه یه کاری رو برات نکرده ازش ناراحتی؟ یعنی حاضر نشده ابزار دستت باشه؟ نکنه باقیِ کسایی که توی این لیست هستند هم به همین‌دلیل باهاشون قطع ارتباط کردی؟
  • حالا جوابت به این سوال خودت چی بود؟ واقعا بقیه اونا هم همین‌طوری وارد لیست شدند؟
  • راستش اسامی همشون رو به خاطر ندارم. اما درباره کسایی که همین اواخر اضافه شدند، این برداشت صحیح به نظر میومد.
  • یعنی در اولین موقعیتی که بهشون نیاز داشتی و کمکت نکردند، ازشون بریدی؟
  • خب موضوع این‌قدرا هم ساده و ابلهانه نیست. آخه برای بعضیاشون هم کارای زیادی کرده بودم ولی اولین باری که می‌تونستند کاری بکنند ازم دریغ کردند. یعنی حق بریدن از چنین آدمایی رو هم نداشتم؟
  • من قضاوتی ندارم. اما سوال چرا. اون کارایی که براشون کردی رو ازت خواسته بودند یا خودجوش انجام داده بودی.
  • بیشترشون خودجوش بود.
  • بعد اون‌وقت اون درخواستت رو مستقیم ازشون خواستی؟
  • خب نه. ولی غیرمستقیم بهشون فهموندم که بهشون نیاز دارم.
  • بعد شما از کجا فهمیدی که اونا فهمیدند این نیازت رو؟
  • خب همون‌طور که من نیاز اونا رو بدون گفتن فهمیدم و برطرفش کردم.
  • پس موضوع واقعا داد و ستده، نه رابطه.
  • خب بحث منم همین بود دیگه. فهمیدم نگاه خودم هم ابزاری و بازاریه به رابطه‌ها. ولی یه سوالی هنوزم برام بی‌پاسخ مونده.
  • چه سوالی؟
  • اینکه پس هدف روابط چیه؟ اینکه ما از یه رابطه توقعاتی داشته باشیم، نگاه ابزاریه به فرد مقابل؟
  • خب موضوع اینه که اون هدف باید از سوی هر دو طرف پذیرفته بشه نه فقط یه طرف. به نظرم در این حالت ابزاری نمیشه. چون هر دو طرف می‌دونند که طرف مقابل ازشون چی می‌خواد و خودشون چی می‌تونند بخواند.
  • خب با این روش یعنی مشکل روابط من اینه که هدف مشترک نداره؟
  • خب واقعیت اینجاست که تو زیادی درون‌گرایی و به همین خاطر توی ذهنت اهدافی برای اون رابطه به طور یه طرفه متصور میشی و حتی مطابق اون اهداف شخصیت کارها و لطف‌هایی هم به طرف مقابلت می‌کنی، اما از اون طرف از اون فرد هم توقع داری تابع اهداف ذهنی تو باشه، در حالی که اون آدم اصلا روحش هم از ذهنیات تو خبر نداره.
  • آخه این‌طوری هم خیلی ضایع است به طرف بگیم بشین ببینیم هدف مشترکمون چیه. مگه جلسه خواستگاریه؟!
  • آره. قبول دارم. اما حداقل می‌تونی صبر کنی که طرف ازت نیازش رو بخواد، بعد اجابتش کنی، یا اگه لطفی قراره براش بکنی، قبلش از خودش بپرس که می‌خوای فلان کار رو برات بکنم یا نه.
  • خواسته‌های خودم چی پس؟
  • خب اگه اون کارا رو بکنی وقتی خودت هم نیازی داشتی می‌تونی مستقیم از اون طرفت خواهش کنی که اگه می‌تونه اون کار رو برات انجام بده. نه اینکه غیرمستقیم بگی و فکر کنی که فهمیده اما خودش رو زده به اون راه. کلا سعی کن کمتر وقایع و روابط رو توی ذهنت شکل بدی و تحلیل کنی. بیشتر سعی کن به طور برون‌ذهنی بهشون شکل بدی و اونا رو به پیش ببری. یه طوری که اجزاش جلوی چشم دوتاتون باشه، نه توی پستوی ذهن هر کدومتون و پنهون از طرف مقابل.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها