ابتهاج یه جا توی پیر پرنیاناندیش که داره ماجرای قهرش با شهریار رو تعریف میکنه میگه اون وقتا خیلی حساس بودم و زود بهم برمیخورد. اگه به یکی سلام میدادم و جواب نمیداد یا به نشنیدن میزد یا سرد جوابم رو میداد، کلا دیگه باهاش حرف نمیزدم. بعد میزنه زیر خنده و میگه اما حالا دیگه اونطوری نیستم. اگه کسی جوابم رو نده، دوباره سلام میکنم، سهباره سلام میکنم.
من هنوز توی اون نیمه اول گیر کردم. حالا کو تا به نیمه دوم برسم. تازه اگه اصلا برسم. آخه اون ابتهاجه، من غمی!!!
درباره این سایت