کلیما یه جا توی روح پراگ می‌گه هیچ فکری توی دنیا اونقدر خوب و گل و بلبل نیست که بتونه تعصب‌ورزیای ما برای به کرسی نشوندنش رو توجیه کنه. این روزا دارم این حرفش رو نه فقط توی ت و عقاید خودم که حتی توی نگرش و کنش‌های روانی و اجتماعیم هم بسط می‌دم و از طرف دیگه گلیم قضاوت‌ها و پندارهام رو درباره همه درستیا و اخلاقیات شخصیم جمع و جور می‌کنم تا دست و پای هیچ موجود دیگه‌ای بهشون گیر نکنه و مانعی برای کسی نباشه مگر خودم. معیارای اخلاقی و نیک و بدهام اگه خیلی معیارای به دردبخوری هستند، باید قبل از هر کس دیگه‌ای بتونند خود من رو پایبند نگه دارند که نمی‌تونند و خیلی جاها می‌لنگند. 

پس چرا باید مدام زور بزنم به بقیه ثابت کنم که رکی من خیلی خوبه و من خدای صداقتم و نمی‌تونم به کسی دروغ بگم و احساسات دروغکی بروز بدم و از کسی تعریفی بکنم که لایقش نیست و نه حتی تعریفی که از خودم می‌شه رو بپذیرم و تشکر کنم؛ بلکه مصرانه در تلاش بر مخالفت باشم. همیشه مرغم یه پا داشته باشه و به اینکه حرفم یه کلمه است بنازم. یا حتی سعی کنم مثلا به کسی ثابت کنم که چقدر گاوه. خب اگه واقعا گاو باشه که هرگز این رو نمی‌پذیره و اگه هم بپذیره از همون لحظه به بعد دیگه گاو نیست. مسخره‌تر از همه اینا هم اونه که بخوام ثابت کنم عقاید ی و اعتقادیم خیلی درست و قابل دفاعه. عقایدی که حتی با چندسال پیششون در تضادی آشکارند. البته به نظرم گفتن از این باورا مشکلی نداره، مسئله اونجاست که بخوام حکم بدم که فقط همین درسته و لاغیر. اینکه من هیچ وظیفه الهی برای اثبات کردن یا فهموندن چیزی به کسی ندارم. قرار نیست چیزی رو به کسی یاد بدم. اینکه فکر نکن منم مثل بقیه‌ام» و بالاخره یکی باید بهش بفهمونه که.» وظیفه من نیست. همین که سرم به کارای خودم باشه کافیه.

راستش تاثیر خوبی داشته و احساسم نسبت به اطرافیانم بهتر شده و کمتر از دست حرفا و کاراشون حرص می‌خورم یا ناراحت می‌شم یا واکنش نشون می‌دم. خلاصه‌اش اینکه سبک‌ترم و رَم ذهنم خالی‌تره.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها