نمی‌دونم آدمای دیگه با آشغال‌های دوست‌داشتنی چه ارتباطی و از چه زاویه‌ای برقرار کردند، اما واسه منی که یکی از داییام شبیه منصور بوده و یکی از عموهام شبیه امیر، فیلم ویژه‌ای بود و یه بینش تازه بهم داد. باعث شد توی ذهنم این سوال منصور تکرار بشه که چرا همیشه اونی که باید کنار گذاشته بشه، منم؟». به داییم که نگاه می‌کنم می‌بینم همه اطرافیان یه جورایی چشماشون رو در مقابلش بستند و سعی داشتند اون گذشته رو انکار کنند. تا بحثا به اون سمت و اون خاطرات میره، یا آدما سکوت می‌کنند یا من‌ومن یا کلا بحث رو عوض می‌کنند. اما بحث عموم که میشه همه زور می‌زنند حداقل یه خاطره مشترک باهاش رو کنند. حتی خود من تا جایی که یادم میاد توی وبلاگای قبلی حداقل دوبار درباره عموم نوشتم، اما درباره داییم هیچی ننوشتم. انگار منم با جریان حاکم همراه شدم و سعی در حذف اون فرد از تاریخ دارم. در حالی که اون آدم نسبت به من و خیلیای دیگه به عموم نزدیک‌تره. و اصلا چرا باید عموم معیار ارزش‌گذاری برای اون آدم باشه؟ اون آدم کار درست رو از نظر خودش توی زمان خودش انجام داده و هزینه‌اش رو هم پرداخته؛ درست مثل عموم که اونم کار درست رو به نظر خودش توی زمان خودش انجام داده و اونم هزینه باورش رو پرداخته. حالا ما کی هستیم که چندقدم جلوتر از این آدما توی تاریخ وایسادیم و تصمیم می‌گیریم که کدوم رو به زباله‌دونی تاریخ بفرستیم و کدوم رو حلوا حلوا کنیم؟!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها