تاب آوردن این زندگی از حدود ابعاد تحمل من بسیار فراتر است. گاهی با خودم میگویم اگر توسط موجوداتی باهوشتر خلق شده باشیم لابد آن بیرون حسابی بهمان میخندند. پیش خودشان میگویند این احمق به راحتی با کشتن خودش میتواند از این دردها خلاص شود و همه چیز را reset کند اما دارد این همه با خودش میجنگد. شاید خودکشی در کنار مواد مخدر جزو bugهای این جهان خلقشده است. یک نوع درِپشتی برای هکرهای جهان که دیوارآتشش مذهب است. تقریبا برایم مسلم شده که خدایی وجود ندارد؛ اما به احمقانهترین شکل ممکن دارم با این باور مخالفت میکنم. مخالفتی که حتی خودم هم باورم نمیشود. انگار که بخواهم خودم خودم را گول بزنم و خودم متوجه شوم که دارم خودم را گول میزنم و گول خودم را نخورم. به شاخه کدام درخت خشکیده بیاویزم دردهایم را؟ به تیرک چوبی کدام معبد ویرانه بیاویزم باورهای پوسیدهام را؟ به عقربههای کدام ساعت از کار افتاده بیاویزم آرزوهای چروک و مچالهشدهام را؟ بعضی دردها را فقط اردلان سرفراز میفهمد و بس: چشم من بیا منو یاری بکن/ گونههام خشکیده شد، کاری بکن/ غیر گریه مگه کاری میشه کرد/ کاری از ما نمیاد، زاری بکن/ اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد/ تا قیامت دل من گریه میخواد».
درباره این سایت